خاله بلبل

82 درصد مخاطبان گفتند لحنتان عالی و معرکه است. حال چه ایده ای برای آیندۀ وبلاگ دارید؟

آمار مطالب

کل مطالب : 160
کل نظرات : 530

آمار کاربران

افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا : 0

کاربران آنلاین


آمار بازدید

بازدید امروز : 4
باردید دیروز : 0
بازدید هفته : 4
بازدید ماه : 603
بازدید سال : 1521
بازدید کلی : 196463

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان WWW.chepiha.LoxBlog.Com و آدرس chepiha.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 4
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 4
بازدید ماه : 603
بازدید کل : 196463
تعداد مطالب : 160
تعداد نظرات : 530
تعداد آنلاین : 1

<-PollName->

<-PollItems->

جزیره قشم اخبار جزیره قشم
تبلیغات
<-Text2->
نویسنده : Chepih
تاریخ : شنبه 20 اسفند 1390
نظرات

همین منِ بی عدب تارک الصلۀ رحم را نگاه. کی گفته من صلۀ رحم به جا نمیارم؟ خیلی هم به جا می آورم. خوب هم به جا می آورم. مگه آخرین باری که یکی از خاله هایم را دیده بودم کی بود؟ مگه مدت زیادی ازش می گذشت؟ نه. همش همین هشت سال پیش بود. همین. آخرش برای انجام کارهای فرهنگی و گسترش اسلام و مبارزه با تهاجم فرهنگی تشریف بردم همراه پسر خاله خانه شان. داشتیم کار به شدت فرهنگی خود را انجام می دادیم. ماهواره هه را نصب کردیم که یهو سر وکلۀ خالۀ بلبل زبان ما پیدا شد. با گذشت یک دهه هنوز چهرۀ مرا یادش بود. اِ. چپیح تویی؟ ماشاالله به زنان این دوره. با بالا رفتن سن و سالشان نه تنها حافظه شان ضعیف نمی شود که حاضرم شرط ببندم قوی تر هم می شود. می گفت "یادت هست ده سال پیش زدی با توپ شیشۀ این اتاق ما را زیر آوردی و در رفتی؟ لباس سفید پوشیده بودی و شلوارت گوگُروه ای بود. لینگت از همان بچگی دراز بود و گردنت که حسبی الله دو برابر لینگت بود. سواهی خِوَر شُدا که اَ بَری پله کَتِی و دست تو ایشکستی. و..." به خدا خودم هیچ کدام از این جزئیات را یادم نبود. یادم نبود که چه عرض کنم. اصلاً توی کوچه پس کوچه های این مغز ناقصم را هم هر چه گشتم، هیچی یادم نیامد. پیرزن هم پیرزنون قدیم. که هر پدرسوخته کاری که ازت سر می زد، هر چقدر هم که فجیع بود تا دو ساعت بعد یا فوقش تا فردا یادشان می رفت. اما الان چه. هنوز هیچ غلطی نکرده ای خبرش پخش شده رفته. شانس ما. تا جایی پیشرفت کرده اند که شرارت ها را پیش بینی هم می کنند برات. به خدا. یه بار توی خانه یواشکی برای خودم نقشه کشیدم برم خونۀ خاله و اَ بَری دووالشُن برم بالا و یه سره نه خانه همسایه بکشم. با نیش باز و خوشحال و بانشاط راه افتادم. همین که از در خانۀ خاله رفتم تو ... شما حدس بزنید چه شد؟ صدای خاله بلند شد که: ای چپیح فضول. نگینُم اَ بَری دووال ما بِرِی بالا و سر نه سرا مردم بکشی هُ.  آ آ آ. صب بکن لااقل به طرف دووال برم بعد بگه.

باز از این شاخه جکیدم روی آن یکی کُنته. کجا بودم. ... خاله ما را دید که داریم دیش نصب می کنیم. مرا باش چه خیال می کردم. گفتم: "آنتن تلویزیون شما خراب وودَه الان یه تا آنتن مدل جدید نصب نکردیم." دلم خوش بود که گولش زده ام. تا دیدم صدای خاله آمد که: هنیزا مثل کوچوکی خو عیاری. که آنتن نصب نکردین نه؟ خیال اکُنی مه ماهواره ناشناسم. اگه بگینم که شبکه اُن چمک و فیلمُن آموزشی نگاه نکردین (خدا شاهده اسم چند تا از همان شبکه ها را با تلفظ صحیحشان خاطر نشان کرد) ازنم ماهواره شما تیل تیل اکنم. غیر از نور و وصال و شبکه اُن ملی حق کار دگه تُنین. و ...

این ها هیچ. وقتی که آرام شد با چهره ای مهربان رو به من کرد و گفت: " مَفهمی یه کسه نه راهن و یه مهمون عزیز مُهَه. بخاطه که پیش که برسی یه تا بلبل رفته رو کُنار ما و چهچه شَکه. بلبل بیه نه خانه کَسه و بخونه نشانۀ هُندن مهمونن. اونم نه هر مهمونه. یه مهمون عزیز." با خودم می گفتم این بزرگترهای ما عجب باورها و افکار و اعتقاداتی دارند. آخه بلبل چه ربطی داره به مهمون. با این حساب مایی که بلبل قرنی یک بار به حوالی خانه مان سرک هم نمی کشد، نباید تا ابد الدهر مهمان داشته باشیم که. پس چرا سالی دو سه مهمان داریم؟ اگر هم تو خانۀ کسی بلبل کلودنگ ببنده که دیگه هیچی. خونه اش میشه مهمانسرا. اینجا هم که می دانید چقدر بلبل خیز است. اگه این اعتقاد درست باشه من بیست و چهارساعته توی حیاط خانه مان کشیک می ایستم اگه بلبلی خواست از این غلطها بکنه که بیاید لب بوم ما بشیند و بخواند نه که با سنگ بپرانمش بره، که از ترس بازگشت مجددش با تیر بزنم بکشمش. یا یک گله گربه تربیت کنم مخصوص حمله کردن و شکار بلبل. از همۀ این ها گذشته، آخه مرد حسابی بلبل ... من ... خودت فکرش را بکن. من که همینجور نحسی و بد قدمی و نامبارکی و بد یمنی از سرتاپای هیکل منحوسم فوران کرده، آخه بلبل برا من می زنه. کی گفته؟ مگه بلبل مریضه. به خدا واسه من خر هم نمی زنه چه برسه به بلبل.

همونجا پشت بام مستغرق دریای افکار قاطی پاتی خودم بودم که  یهو صدای زنگ خانۀ خاله بلند شد. مهمون اومد، مهمون اومد. اون یکی یک دونه اومد. اون که یه روزی رفته بود. خونده و ناخونده اومد. خسته و وامونده اومد.

خیلی هم یکی یک دونه بود. هجده تا سرهدی سهار و اُن تِک خُ. آلا بپر زیر. برو بِشن قند بگه که فیسُن چاهی شیرین تیر ناکنن. کلیون. سرحدی سهار کلیون کش نرسیدی کلیون ایتِوه. بَ بِشُن بازار. آلا نه ای شلوغی چرپتکن شُن گم و...

اینجوری شد که به باورهای قدیمی قدیمیون ایمان مُوا و فهمیدیم که راست اگن. ملت عزیز، الان وقتشه ها. با حالت آماده باش و دوشاخه به دست توی حیاط خانه بایستید که اگه یه بلبل نامسلمان مزاحم یه وقت خدای نکرده تصمیم گرفت لب بامتان نزول اجلال بفرماید و یه دهان به میمنت از راه رسیدن مهمون سرحدی بزند زیر چهچه چنان بزنید توی پوزش که مرده شور خودش و مهمان هایی که قراره سر برسند را با هم ببرد.

قدر خاله های بلبل زبانتان را بدانید. بای.


تعداد بازدید از این مطلب: 421
|
امتیاز مطلب : 34
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9


مطالب مرتبط با این پست

سلام. خوش آمدید. نظرات شما موجب دلگرمی ماست. سپاس.


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود